آرسامممممممممممم جونآرسامممممممممممم جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نی نی ناز

بهونه ی قشنگ من....

             سلام بهونه قشنگ من برای زندگی        آره بازم منم همون دیوونه همیشگی   امروز رفتم دکتر واسه چکاب این ماهت قرصایی که صبح میخوردم تموم شده بود به دکتر گفتم واسم نسخه کرد  که ادامه بدم رشدتم خوب بوده دکتر که معاینه کرد میگه پسرت تپلیه وزن خودمم 53.50 بود  ..ضربان قلبتم  گوش دادم منظم بود خداروشکر تا اینجا که دوران بارداری رو به خوبی خوشی پشت سر گذاشتم  به بعدشم توکل میکنم به خدا ( ) ...
31 شهريور 1393

باز تنها شدیم...

سلام پسره نازم مامان جونی با خاله جونی من دیروز رفتن واست گهواره گرفتن مدلش خرسی رنگش ابیه .راستی مامان بزرگت (مامان بابایی ) و خاله ی مامان یکی دو روزی پیش ما بودن امروز صبح مامان بزرگ رفت چون میخواست بره مشهد  تازه بابایی هم میخواست بره ولی من اصرار کردم پیشمون بمونه نره خونه خیلی ساکت شده باز شب ساعت 10 خاله جونی من میخواد بره زاهدان حسابی تنها میشیم دلم گرفته چند روز دوروبرم شلوغ بوده حالا یهویی تنها میشیم کاش مام میتونستیم با خاله جونی یا مامان بزرگ میرفتیم ولی تو جاده میترسم که تو اذیت بشی مامان جونی بیشتر از من دلش گرفته چون ابجیش داره میره تنها میشه اونم به خاطر من و تو از شهر بیرون نمیره..که ما تنها نباشیم  
30 شهريور 1393

خرید سیسمونی

سلام پسر نازم  امروز مامان جونی  با خاله رفتن  واست کالسکه .کریر. ساک و یه سر همی زمستونی رنگ قرمز گرفتن خیلی  نازه..البته سرهمی قرمز نیست بقیه سرویست قرمزه .دستشون درد نکنه .. میخواستن واست بقیه لباس زمستونی ها رو هم بگیرن ولی لباس خوشکل نداشت گفتن تا 1 ماه دیگه بقیه سرویس زمستونی نوزاد و ومیاریم .
24 شهريور 1393

جواب ازمایشم

جواب ازمایشم گرفتیم اونم خداروشکر همه چیش طبیعی و نرمال بود مشکلی نداشتم .از مطب که اومدیم بیرون مامان جونی رفت جواب ازمایش و سونو رو به منشی دکتر ناصح نشون دادیم گفت مشکلی نداره.راستی مامان جونی یادم رفت بهت بگم دیشب عروسی یکی از دوستای خاله مریم رفتیم خیلی خوش گدشت عالی بود تازه عروس کشونم بابایی ما رو برد که نفر اول کنار ماشین عروس بودیم  شمام خوشت اومده بود تند تند لگد میزدی خاله مریمت با 3 تا دیگه از دوستاش ساقدوش عروس بودن از عروس خوشکلتر شده بودن..
22 شهريور 1393

جواب ازمایش و سونوگرافی

سلام پسرم امروز 22 شهریور صبح ناشتا رفتم آزمایشگاه .آزمایش خون دادم اول که یه عالمه خون ازم گرفتن باز بعدش یه پودر شیرین بهم دادن که بخورم بعد خوردن پودر هر 1 ساعت ازم خون میگرفتن اول ساعت 10 باز بعدش 11 و12و 13 کلا 4 بار ازمایش خون دادم دیگه واسه اخرین مرحلش بی حال شده بودم که سوزن و فشار داد اشکم در اومد..خدا خیر بده مامان بزرگ طفلکت و که از صبح  بامن بود امدم خونه دیگه حالم بد شده بود واسم صبحانه اورد یه خورده جون گرفتم ..بعدش بابایی امد باهم خوابیدیم ساعت 6 رفتم سونوگرافی سونوی آنومالی داشتم مامانبزرگتم باهام اومدتو اتاق صدای قلبت و گوش دادن بعد یکی یکی اعضای بدنت و نگاه میکرد که مشکلی نداشته باشی تا اخرین لحظه من آیت الکرسی میخوندم...
22 شهريور 1393

چکاب ماهیانه

سلام پسرم از دیشب که یه کوچولو اذیتم داری عروسی بودم نمیدونم چی کارت شد یه هویی زیر دلم درد گرفت تا امروز که زنگ زدم دکتر خودم نبود مطبش تعطیل بود رفتم پیش دکتر ناصح ضربان قلبت و گوش داد خداروشکر سالم بودی تند تند قلبت میزد معاینه کرد دستش و کشید رو شکمم گفت مشکلی نیست.واسم سونوی آنومالی نوشت و ازمایشای قند خون  که باید شنبه برم انجام بدم .. خدا کنه مشکلی نداشته باشی  راستی اگه وزنه  این دکتر درست باشه وزنم 50 کیلو بود .فشارم 12 ...حالا تا شنبه که برم ازمایش و سونو رو انجام بدم ببینم چی میشه سپردمت به امام رضا..
20 شهريور 1393

مامانی رو خیلی ترسوندی

امروز 17 شهریور صبح که از خواب بیدار  شدم یه کوچولو لگد زدی بعدش تا شب هرچی صدات میزدم جوابمو نمیدادی و تکون نمیخوردی کلی ناراحتم کردی اشکم در اومد تا به بابات موضوع رو گفتم که بریم دکتر بابایی گفت چیزی نیست رفتیم 3 تایی با ماشین دودور بابایی بستنی خرید تا یکم از بستنی رو خوردم تو شروع کردی به حرکت بعد خیلی خوشحال شدیم و بعد رفتیم مغازه ......................
17 شهريور 1393

کالسکه طلایی..

سلام مامان جونم ..این چند روز اینقدر درگیر شدم که وقت نکردم به وبلاگت سر بزنم به روزش کنم ..تو این چند روز همه چی خوب بود با مامان بزرگ رفتیم برات کالسکه بگیریم مدلاشو دیدیم خوشمون اومد ولی بابات گفت بریم جاهای دیگه رو ببینیم بهترشو بگیریم
17 شهريور 1393

سفر بابابزرگت

پسرم بابابزرگت یه 2.3 روزی مشهد بود ما تنها بودیم روز اول که رفت کلی گریه کردم دلم گرفته بود .. تا امروز که 13 شهریور برگشت ..واست لباس خوشکلم خریده یه سر همی با یه تاپ و شرت خیلی نازه..منم خیلی دوست داشتم برم ولی تو جاده ترسیدم که اتفاقی نیفته..انشا..به دنیا بیای باهم میریم زیارت گلکم
13 شهريور 1393

اتاق پسرم

سلام پسرم چند روز بود وقت نکردم مطلب جدید بزارم درگیر بودم داشتم اتاقت و مرتب میکردم بابایی اومد واست پتینه کرده 2 روز درگیر اتاقت بودم تا پتینه تموم شد باز تمیزش میکردم ولباسات  و چیدم کمدت و مرتب کردم کلی خسته شدم دوست بابایی هم باهاش اومد  که کمکش کرد زودتر تموم بشه مامان طفلکم  آشپزی هم میکرد اونم حسابی خسته شده
13 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد